چه خوش خیال بودم که همیشه فکر میکردم در قلب تو محکومم به حبس ابد... .
یکباره جا خوردم وقتی زندان بان صدا زد:
هی... .
تو....
با تو ام...
ازادی... .
و صدای گام های غریبه ایی که به سلول من میامد... .
6 امتیاز + / 0 امتیاز - 1391/11/05 - 15:56